سجاده ام کجاست؟
می خواهم از همیشه این اضطراب برخیزم
این دل گرفتگی مداوم ، شاید
تاثیر سایه من است
که اینسان
گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستاده ام
سجاده ام کجاست؟
سلام ... راستش چند روزیه که دارم احساس خستگی می کنم... می ترسم ، نمی دونم ، فکر نمی کنم...احساسی که خیلی وقت بود دیگه نداشتم رو دوباره در خودم حس می کنم.... از زندگی ، از آدمک ها ، از مترسکها ، از تابو ها ، از خودم و از همه چیز گریزان شده ام....خودم هم نمی دونم چه مرگم شده... دوباره دارم اون آدم گوشه گیر سابق میشم... حالا هم به جایی رسیدم که چند سال توش بی نام و نشون گم و گور بودم ... راستش شاید جاده زندگی رو اشتباه رفتم ... شاید آدرس رو از کسی که نباید بپرسم ، پرسیدم ... شاید و شاید و شاید...... خلاصه اینکه امروز حالم گرفته است......
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است
حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم :
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد