سلام... راستش امدم فقط بگم که هنوز هستم...
تکیه داده ام به باد
با عصای استوایی ام
ایستاده ام
بر لب دو پرتگاه ناگهان
ناگهانی از صدا
ناگهانی از سکوت
زیر پای من
دهان دره سقوط
باز مانده است
ناگزیر
با صدایی از سکوت
تا همیشه
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم
سرنوشت من سرودن است
نوشته
شده توسط مهدی
در
چهارشنبه 85 آبان 10
و ساعت 5:57 عصر
|