سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سفر

 

 

سلام....یه چند روزی نمی تونم مطلب بنویسم .....راستش یه چند روزی می رم سفر... برگشتم  روحیه ام بهتر بشه براتون چیزهای بهتری می نویسم... 

تو قله خیالی تسخیر تو محال

بخت منی که خوابی تعبیر تو محال

ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی

شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال

عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف

تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

بیچاره دچار تو را چاره جز تو چیست؟

چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال

ای عشق ، ای سرشت من ، ای سروشت من

تقدیر من غم تو و تغییر تو محال


 

نوشته شده توسط مهدی

 در سه شنبه 85 شهریور 21 و ساعت  4:19 عصر

 

نظرات شما ()

 

مترسک

 

 

دوستان عزیز موزیک هم به وبلاگ اضافه شد . در صورت برخورد با مشکلی در شنیدن موزیک به من خبر دهید.


 

نوشته شده توسط مهدی

 در دوشنبه 85 شهریور 20 و ساعت  9:59 صبح

 

نظرات شما ()

 

به تماشا سوگند

 

 

سجاده ام کجاست؟

می خواهم از همیشه این اضطراب برخیزم

این دل گرفتگی مداوم ، شاید

تاثیر سایه من است

که اینسان

گستاخ و سنگوار

بین خدا و دلم ایستاده ام

سجاده ام کجاست؟

سلام ... راستش چند روزیه که دارم احساس خستگی می کنم... می ترسم ، نمی دونم ، فکر نمی کنم...احساسی که خیلی وقت بود دیگه نداشتم رو دوباره در خودم حس می کنم.... از زندگی ، از آدمک ها ، از مترسکها ، از تابو ها ،  از خودم و از همه چیز گریزان شده ام....خودم هم نمی دونم چه مرگم شده... دوباره دارم اون آدم گوشه گیر سابق میشم... حالا هم به جایی رسیدم که چند سال توش بی نام و نشون گم و گور بودم ... راستش شاید جاده زندگی رو اشتباه رفتم ... شاید آدرس رو از کسی که نباید بپرسم ، پرسیدم ... شاید و شاید و شاید...... خلاصه اینکه امروز حالم گرفته است......

به تماشا سوگند

و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه ای در قفس است

حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود

من به آنان گفتم :

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد


 

نوشته شده توسط مهدی

 در شنبه 85 شهریور 18 و ساعت  2:19 عصر

 

نظرات شما ()

 

تا جاییکه پاهایم توان رفتن داشت

 

 

نمی دونم شما تا به حال به این فکر کردید که به خاطر چی دارید توی جاده زندگی سفر می کنید؟ اصلا چرا سفر می کنید؟ شاید بعضی هامون به خاطر نموندن سفر می کنیم و بعضی هامون به خاطر رسیدن... امابعضی ها سفر رو به خاطر  خود سفر دوست دارن!!... مطمئنا همه شما تا به حال سفر کردید... پس غربتی که توی جاده هست رو حس کردین ...غربتی که به شما می فهمونه به هر چیز توی این جاده عادت کنی باختی... تو مسافری و باید همه اینها رو بگذاری و بگذری... اصلا لذت مسافر بودن به همینه...به دل نبستن...به با بقیه بودن و از بقیه نبودن...شاید بپرسید واسه چی امروز به فکر این چیزا افتادم...شاید دیشب شما هم مثل من فیلم (( تا جاییکه پاهایم توان رفتن داشت )) رو از شبکه دو دیده باشید... من از دیشب بعد دیدنش دارم بهش فکر می کنم... به مسافری که به خاطر هدفش از همه چیز.. از همه موقعیتها گذشت و بالاخره به مقصدش رسید... نمی دونم ... اون می دونست کسی منتظرش است ولی ما چی؟؟؟ چه کسی آخر این جاده منتظر من و شما هست؟؟؟ شاید چون نمی دونیم چه کسی هست به سفرمون دل بستیم و دلمون نمی خواد به مقصد برسیم.....اما ...

ولش کن....راستی بوی پاییز رو حس میکنید؟؟؟ بوی پاییز با بوی کتاب های جدید.. با بوی درس و مدرسه...با بوی اذیتها و جیم شدن ها و... امروز رفتم مدرسه و ثبت نام کردم.... ببینیم خدا چی می خواهید... دیگه حرفی نیست...تا بعد ... یا حق


 

نوشته شده توسط مهدی

 در چهارشنبه 85 شهریور 15 و ساعت  11:54 صبح

 

نظرات شما ()

 

از وبگردی تا هوای خوب و کاریکلماتور

 

 

دوستان عزیزم سلام...جاتون خالی.. شاید باورتون نشه...با اون همه عرقی  که صبح از گرما ریختم الآن هوا عالیه ... ابری و خنک... بعد از بارونی که امد هوا خیلی خوب شده و طبع نوشتن من هم گل کرده... پس باید تحمل کنید....این کاریکلماتورها حاصل وبگردی های امروز است

* آنقدر خیال بافتم که تمام کلافهای فکرم به لباس آرزویی در آمدند
...
کاش اندازه ام باشد

* وقتی چراغ خیالات روشن است یخ زندگی آب می شود. چراغها را خاموش نمی کنم اما لامپ کم مصرف زده ام

* به اندازه هشت ماه می ترسیدم به اندازه چهار هفته خسته بودم و به اندازه دو روز کار داشتم مهم نیست به اندازه یک ساعت خوشحالم

* حواسم را باد خیال برده است و کاغذهایم را باد پنکه
...
قلم اما محکم در دستم نشسته است از این بادها نمی لرزد

* دارم یاد می گیرم که بعضی از خاطرات را تا کنم و در جیب کتم بگذارم اما کتی ندارم

منبع


 

نوشته شده توسط مهدی

 در سه شنبه 85 شهریور 14 و ساعت  6:12 عصر

 

نظرات شما ()

 

یک کمی فوتبالی

 

 

دوستان عزیزم سلام

دیشب همون طور که دیدیم برنامه نود پخش شد و دوباره داغ دلمون رو تازه کرد......یاد روزایی افتادم که قبل از جام جهانی چقدر امیدوار بودیم و... خلاصه بی خیال...اما موضوع جالب مصاحبه با علی دایی بود که بعد از دو ساعت فهمیدیم که علی دایی دارد حرف می زند ( با این لهجه قشنگش ) متوجه شدیم که داره میگه : من که نمی تونستم ده نفر را دریبل کنم . راستش اگر کمی فکر کنیم می فهمیم بنده خدا راست میگه آخه علی دایی نه نفر رو دریبل می کرد و نفر دهم رو نمی تونست... یکی نیست به این بگه آخه تو یک نفر رو در جام جهانی تونستی دریبل بزنی ...اصلا یک بار پات به توپ خورد.... خلاصه اینکه بعد از جام جهانی هم که روزگار فدراسیون فوتبال چه جالب شد و حالا یک کمی سر و سامان گرفته و در آستانه شروع لیگ بدهکاری های پرسپولیس غوغا می کنه به قول عادل فردوسی پور پرسپولیس داره یک رکورد دست نیافتنی در تعداد طلبکارهایش ثبت می کند.... و بعد هم مسابقه پرسپولیس و استقلال در گرفتن یارهای همدیگر که دو تن از نامردترین پرسپولیسی ها ( انصاریان و علیزاده ) به تیم استقلال رفتند اما من در عجبم این دو بازیکن چی داشتند که استقلال آنها را گرفت.... اصلا بهتر که رفتند چی بودند.... استقلال هم که این روزا کلی حال می کنه و بعد از از دست دادن مربی و چند تا از بازیکنای خوبش داره جایگاه آخری رو در لیگ برای خودس رزرو می کنه... ( به امید قهرمانی پرسپولیس عزیز ) ......

دیگر حرفی نیست ... تا بعد ... یا حق


 

نوشته شده توسط مهدی

 در سه شنبه 85 شهریور 14 و ساعت  10:15 صبح

 

نظرات شما ()

 

شروع...

 

 

به نام خدا

 سلام دوستام...نمی دونم از کجا شروع کنم......از اینکه مهدی هستم ...متولد اسفند 1368 و پس از این همه سال می خواهم به جای نوشتن حرفها و عقایدم در دفتر می خواهم این حرفها را برای دوستانم بیان کنم و حس کنم چند نفری با من هم فکر و همدل هستند...اگر این طور شود که ...... خلاصه اینکه ما هر کداممان خاطرات تلخ و شیرینی داریم و مشکلاتی    ... به نظر من اگر با هم باشیم بهتر می توانیم زندگی کنیم ... پس شروع می کنیم به نام خودش و یاد جاده های زندگی


 

نوشته شده توسط مهدی

 در دوشنبه 85 شهریور 13 و ساعت  6:11 عصر

 

نظرات شما ()

 

 
منو اصلی

 

صفحه اصلی

ارتباط با من

درباره من

 RSS 

 

 

درباره من

 

مهدی هستم متولد اسفند 1368.خیلی وقته دوست دارم حرفهامو واسه دوستام بگم. پس شروع کردم به نوشتن...

 

 

لوگو مسافر

 

  دستنوشته های تابستان 85 - مسافر

 

 

آرشیو

 

دستنوشته های تابستان 85
پاییز 1385
تابستان 1385

 

 

پیوندهای روزانه

 

کلبه رباعی [264]
[آرشیو(1)]

 

 

 

موزیک

 

در صورت تمایل می توانید این موزیک را از اینجا دانلود کنید

 

 

جستجو

 

 


 

آمار

 

امروز : یکشنبه 103 آذر 4

بازدیدکنندگان امروز : 3

کل بازدیدکنندگان : 20153

 

 

All Rights Reserved 2005-2006 © newrock.parsiblog.com | Design by Mahdi